کد مطلب:129836 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

داستان راهب قنسرین
نطنزی در الخصائص گوید: چون سر امام حسین (ع) را در منزلگاهی به نام قنسرین فرود آوردند، راهبی از صومعه اش به سر نگاه كرد و دید كه نوری از دهانش بیرون می آید و به آسمان بالا می رود! او ده هزار درهم آورد و سر را گرفت و به صومعه اش برد. آنگاه صدای ناشناسی را شنید كه می گفت: خوشا به حالت! و خوشا به حال كسی كه حرمت او را بشناسد!

راهب سر بلند كرد و گفت: پروردگارا تو رابه حق عیسی، امر فرما تا این سر با من سخن بگوید. آنگاه سر به سخن درآمد و گفت: ای راهب! چه می خواهی؟ گفت: تو كیستی؟

گفت: من فرزند محمد مصطفایم! من فرزند علی مرتضایم! من فرزند فاطمه ی زهرایم! من كشته شده در كربلایم! منم مظلوم! منم عطشان! و ساكت شد.

راهب صورت به صورتش گذاشت و گفت: صورت از صورت تو برنمی دارم، تا بگویی كه در قیامت از من شفاعت می كنی! سر به سخن درآمد و گفت: به دین جدم محمد (ص) درآی.


راهب گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله.

پس شفاعتش را پذیرفت. چون صبح شد سر و درهمها را از او گرفتند. چون به دشت رسیدند نگاه كردند و دیدند كه درهمها تبدیل به سنگ شده است! [1] .

طریحی نیز داستان راهبی را با سر مقدس نوشته است كه با داستان راهب قنسرین شباهت دارد. اما یادآور شده است كه محل این داستان در حدود شش میلی بعلبك بوده است. [2] .


[1] مناقب آل ابي طاب (ع)، ج 4، ص 67؛ به نقل از الخصائص نطنزي و به نقل از آن، بحارالانوار، ج 45، ص 304 - 303.

[2] ر. ك. المنتخب، طريحي، ص 482 - 481.